تحولات لبنان و فلسطین

 روایت نوعروسی که فقط سه ماه و ۱۵ روز از زندگی مشترکش گذشته و حالا به جای لباس سپید، در پس سال‌ها انتظار و چشم به در دوختن، سایه سیاهی بر دل و جانش رخنه کرده، کار ساده‌ای نیست.

بی‌ادعا شهادت را برگزید

سرورهادیان‌/

 روایت نوعروسی که فقط سه ماه و ۱۵ روز از زندگی مشترکش گذشته و حالا به جای لباس سپید، در پس سال‌ها انتظار و چشم به در دوختن، سایه سیاهی بر دل و جانش رخنه کرده، کار ساده‌ای نیست.

 این روایت همسر شهید «عبد عبیات» است که در نخستین روز از ماه مهر ۱۳۵۹ برای همیشه جاودانه شد.

شهید عبد عبیات متولد ۳مرداد ۱۳۳۴ بود که در خانواده‌ای متدین در روستای میهن‌آباد سابله از توابع بستان خوزستان به دنیا آمد. او در حمیدیه قد کشید و برای دفاع از ارزش‌های اسلامی و ناموس و حفظ خاک کشورمان بی‌ادعا شهادت را برگزید.

•       ازدواج ساده

«سهیلا شریفات» همسر  شهید عبد عبیات که حالا بیش از ۱۰ سال است که مجاورالرضاست، می‌گوید: ۱۵ خرداد سال ۵۹ با پسرعمه‌ام «عبد» ازدواج کردم. مادرم فارس بود اما عبد عرب ایرانی خوزستان بود. بسیار مؤمن، مهربان، بااخلاق و اهل کار خیر بود.

سه روز پس از ازدواجمان به حمیدیه آمدیم و در یکی از اتاق‌های عمه‌ام زندگی مشترکمان را شروع کردیم.

این بانوی صبور می‌افزاید: ۴۰ سال از روزی که عبد رفت و دیگر بازنگشت، می‌گذرد. او همراه با چهار پاسدار دیگر جزو نخستین شهدای جاویدالاثر دفاع مقدس هستند. شهدایی که اول مهر ۵۹ و درست  ۲۴ساعت پس از حمله عراق، به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

این زن صبور به گذشته‌های دور بازمی‌گردد و می‌گوید: عبد پاسدار و جزو گروه شناسایی بود و مأموریت‌هایی که می‌رفت، بیشتر و طولانی‌تر شده بود یک بار ۱۵ روز از او بی‌خبر بودم. دو بار خبر شهادت عبد را طی سه ماه و نیمی که همسرش بودم آوردند. هر بار داغ نداشتنش دلمان را سوزاند اما هر دو بار عبد که بازگشت گفت تا هنگامی که جنازه من را نیاوردند گریه نکنید، عده‌ای می‌خواهند با این خبر قلب شما را بلرزانند.

•       شروع انتظار ۱۵ ساله

او از نحوه شهادت همسرش برایم توضیح می‌دهد: ارتش عراق حمله کرده بود و گویا پاسداران با آن‌ها لب مرز درگیر شدند. ماشین مهمات، وسط میدان می‌ماند. عبد و چند پاسدار دیگر برای آوردن ماشین مهمات می‌روند چون آن زمان مهمات کم بود و نمی‌خواستند مهمات را آنجا و به نفع دشمن رها کنند. عراقی‌ها ماشین را می‌زنند و هیچ اثر و خبری از عبد و آن سه نفر دیگر نشد و فقط یکی از آن پنج نفر که دستش قطع شده بود با وضعیت وخیم خودش را به جاده می‌رساند و جانباز ۷۰ درصد است، او به من گفت از سرنوشت عبد و بقیه بی‌اطلاع است.

این همسر شهید با بغض برایم می‌گوید: ۱۵ سال انتظار کار ساده‌ای نیست؛

اول گفتند احتمالاً اسیر شده است. چند سال بعد گفتند شاید مفقودالاثر باشد. بعد از چند سال اعلام شد شهید و جاویدالاثر است.

 حالا می‌دانم نام او در دومین روز حمله عراق جزو نخستین شهدای دفاع مقدس ثبت شده است.

او تأکید می‌کند: همه مردم، تاریخ رسمی جنگ را از ۳۱ شهریور می‌دانند، اما عراقی‌ها از چند ماه پیش از آن تحرکات خود را شروع کرده بودند. عبد پاسدار پاسگاه مرزی سوبله بود و در بین گفت‌وگوهایش با زبان عربی که بخشی از آن را متوجه می‌شدم بارها از عدم امنیت حرف‌هایی می‌زد. ۳۱ شهریور بود که چند جنگنده از روی آسمان حمیدیه رد شد. فردای آن روز خبر احتمال شهادت همسرم و شروع جنگ به ما داده شد.

•       چند سنگ و یادمان مزاری در منزل

او از هشت سال، دربه‌دری زیر خمپاره و تیر و ترکش برایم می‌گوید و می‌افزاید: چند روز حمیدیه بودیم. عراق با ۱۲ لشکر کاملاً مکانیزه سمت شهر می‌آمد. من و مادر و پدر عبد چشم به انتظار عبد بودیم.

 با نزدیک شدن عراقی‌ها به همه گفتند شهر را خالی کنید. در تمام مدت جنگ چند بار دل از حمیدیه کندیم. بوشهر و ماهشهر و مجدداً بازگشتیم.

سرانجام در آذرماه ۱۳۸۲ مصوبه‌ای در بنیاد شهید تصویب شد که بر اساس آن باقیمانده مفقودان دفاع مقدس، شهید اعلام شدند و نام آن‌ها با عنوان شهدای جاویدالاثر ثبت شد و از آن زمان در منزل عمه‌ام سنگ مزاری برای عبد درست کردیم و هر سال برایش همان جا یادمانی می‌گیریم زیرا او مزاری ندارد.

او در ادامه بیان می‌کند: پس از ۱۵ سال چشم انتظاری با برادر کوچک عبد، علی ازدواج کردم. محمدرضا، حسین و فاطمه حاصل این ازدواج است که متأسفانه دخترم در ۹ سالگی طی حادثه‌ای از میان ما رفت.

•       ۱۰ سال مجاوریم

او اظهار می‌دارد: هر سال به پابوسی امام هشتم می‌آمدیم و از او خواستم ما را بطلبد و خوشبختانه ۱۰ سال است که مجاور هستیم.

برادر کوچک عبد می‌گوید: برادرم جزو نخستین شهدای دفاع مقدس بود. شهیدی که نه نام و نشانی از او ماند و نه حتی حالا پس از۴۰  سال در کوچه‌های حمیدیه، اسمی از او می‌توان یافت.

آن‌ها ساکن کوچه حسین‌باشی۲ هستند و این کوچه در مشهد به نام شهیدشان نام‌گذاری شده است و تصویری از شهید عبد عبیات روی دیوار به یادگار مانده است.

علی عبیات می‌افزاید: ما سه برادر و یک خواهر هستیم که من از همگی آن‌ها کوچک‌تر هستم و از عبد که فرزند سوم خانواده بود ۱۰ سالی کوچک‌ترم. پدرم مرد انقلابی بود و عبد در پخش اعلامیه‌های امام خمینی(ره) کمک می‌کرد و با کمک دوستان انقلابی‌اش راهپیمایی برگزار می‌کردند.

از او که در دوران جنگ همانند برادرش احساس دین کرده و به دفاع از میهن پرداخته است، درباره خصوصیات اخلاقی برادرش که می‌پرسم، می‌گوید:

عبد کارمند سازمان آب و برق خوزستان بود و اصلاً نیازی به پول نداشت. او کارش را به خاطر انقلاب کنار گذاشت و از آن استعفا داد. وقتی در خط سخنان امام(ره) قرار گرفت منزل پدری‌ام را به کانون فعالیت‌های انقلاب تبدیل کرد و با همکارانش شبانه به کارهای انقلابی مشغول می‌شدند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.